وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

یه عالمه خبر و حرف و .........نیم سالگی وانیا خانم

خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم مامان رو ببخش دخترم از پاقدمت ماشین رو تحویل گرفتیم...و وارد خونه نو شدیم..مامان بزرگها هم زحمت کشیدن و اومدن کمک و همه چیز خیلی سریع جمع و جور شد....اول یه کم غریبی میکردی اما الان دیگه کاملا اجتماعی شدی و عاشق بیرون رفتنی ..تو این یکماه که نشد برات بنویسم کلی تغییر کردی دو تا دندون کوچولو و ناز عین مروارید جوونه زده رو فک پایینت و برات آش دندونی پختم..دندونت دقیقا تو ماهگرد 6 ماهگیت دراومد برات یه تولد 3 تایی کوچیک گرفتیم ودو روز بعد هم خانم خانمها رو بردیم آتلیه که خیلی خوش گذشت با اینکه خیلی بد قلقی کردی اما عکسات عالی شدن.......قبلش رفتیم شرکت بابا که حسابی دلبری کردی و کلی هم با همه دوست شدی......با خال...
26 اسفند 1392

وانیای من گفت ماما.......

الهی مامان فدات بشه که چند روزه دستهاتو باز میکنی و میگی ماما......ماما قربونت بره عشقم..یه بازی که خیلی دوس داری اینه که دستم رو میگذارم رو چشام و صدات میکنم با دستهای نازت دستم رو میزنی کنار و تو چشام نگاه میکنی و قاه قاه میخندی ........یا وانمود میکنم نمیبینمت و هی میگم وانیا کجایی مامان.....لباسمو میکشی و با صداهای مختلف خودتو بهم نشون میدی و میخندی و لابد میگی مامان من چرا گیجه منو نمیبینه.. تو این دو هفته کلی با هم بیرون رفتیم گاهی خیلی خوب بودی و یکی دو بار هم اینقدر داد و بیدا کردی که هر 10 دقیقه کنار اتوبان پارک میکردم تا آرومت کنم..ما کم کم داریم حاضر میشیم برا مسافرت قراره عموها و خاله ها و عمه ها رو ببینی......مامان بزرگها و ...
26 اسفند 1392

کارهای جدید وانیا جونم و سفر اصفهان

هورا...بالاخره خونه خریدیم...و چون درگیر کارهای خونه جدیدم کمتر فرصت میشه بنویسم... دیروز 11 بهمن برای اولین بار شست پات رو خوردی و انگار به دهنت خیلی مزه داد چون بعد از اون همش میگذاریش دهنت...و اینکه تا پوشکت رو باز میکنم تند و تند شروع میکنی به غلت زدن واسه خودت ژیمناستیک کار میکنی و من و بابا کلی ذوق میکنیم.....و از خوشحالی بالا پائین میپریم.. فندق مامان داره بزرگ میشه و من و بابا از این تغییراتی که جلوی چشممون میکنی لذت میبریم تازه کلی هم شیطون شدی و تقویم و روزنامه رو پاره میکنی تند تند و کلی هم کیف میکنی از صداش یکشنبه پیش هم رفتیم اصفهان چون مامان جون زهرا از مکه اومده بودن و تا 3 شنبه صبح زود که ساعت 3 و نیم صبح راه افتادیم ...
15 بهمن 1392

وانیا خانم 5 ماهش تمام شد...مبارکه خوشگل خانم

دو روزه که حسابی برف میباره اونقدر که بابا صبح ها ماشین رو نمیتونه از خونه بیرون ببره من و تو هم تو خونه از پنجره برف میبینیم و تو کلی تعجب میکنی دیروز عصر که یک کم برف کمتر بود برای چکاب ماهانه بردمت دکتر و قرار شد بابا هم بیاد اونجا تا بریم خونه نو و رنگ رو ببینم خوب شده آخه از بس تو فینگیلی مامان خوش قدمی ما خونه خریدیم...با ترس و لرز تو این برف بردمت  و تو مث یه فرشته ناز تا خود مطب آروم نشستی و مامان رو اذیت نکردی مرسی گلم تو مطب دکتر کلی ذوق کرد از بس ناز میخندیدی و بعد معاینه که همه چی خوب بود قدت شده حدود 65 وزن 7550 و دور سر 43 که دکتر راضی بود و بعد پیشنهاد داد فرنی و حریره بادوم و لعاب برنج رو شروع کنم و صبح ها اب س...
15 بهمن 1392

شیطونی های فسقلی خانم..عزیز مامان

حسابی عاشق تلویزیون هستی و اگه تلویزیون رو خاموش کنم یا بیام جلوت که نبینی جیغ و داد میکنی                                                                                 با تلفن که صحبت میکنم عصبانی میشی و سیم تلفن رو هی میکشی هر چی که دست من ب...
2 بهمن 1392

وانیا خانم مهمون داره...خاله بیتا اومده..

 این روزها گاهی خیلی آرومی گاه خیلی بیتاب که فکر کنم دندون داری عزیزم...یکشنبه با هم رفتیم مطب دکتر ماموریان جواب آزمایش نشون بدم که خدا رو شکر راحت رفتیم تو راه خواب بودی و بابا هم که برگشتن اومد با هم برگشتیم خونه تو مطب کلی خانم بودن که نی نی تو دلشون بود و با شیرن کاری های تو کیف میکردن اینقدر که ماهی تو........ ٥ شنبه هم خاله بیتا اومد و تا یکشنبه پیش ما بود اونم بخاطر تو فینگیلی....اول غریبی میکردی اما بعد کلی دوست شدین و همش براش میخندیدی......خیلی خوب بود یک کم از تنهایی در اومدیم..... این هم عکس های این هفته از دختر ناز نازی مامان......خیلی عاشقتم عزیزم..  من و دختر جونم از صبح تا شب کلی با هم بازی میکنیم مگه نه مام...
2 بهمن 1392

جیغ بوس هورا.....آفرین جیگر مامان

خیلی وقت بود منتظر غلت زدن فرشته نازم بودم یه کم کمکت میکردم راحت برمیگشتی اما خودت تلاش نمیکردی اما الان چند روزه نیم غلت میزنی و امروز 1 بهمن که4 ماه و 16 روزه بودی  یهو کامل برگشتی و مامان رو سرشار از خوشحالی کردی مرسی عزیزم...با اینکارت به من یاد دادی برا هیچ کاری عجله نکنم مرسی عشقم که روزم رو قشنگ کردی......... عزیز دل خودمیییییییییییییییییییییییییییییی فدات بشم.. ...
2 بهمن 1392