وانیا خانم مهمون داره...خاله بیتا اومده..
این روزها گاهی خیلی آرومی گاه خیلی بیتاب که فکر کنم دندون داری عزیزم...یکشنبه با هم رفتیم مطب دکتر ماموریان جواب آزمایش نشون بدم که خدا رو شکر راحت رفتیم تو راه خواب بودی و بابا هم که برگشتن اومد با هم برگشتیم خونه تو مطب کلی خانم بودن که نی نی تو دلشون بود و با شیرن کاری های تو کیف میکردن اینقدر که ماهی تو........
٥ شنبه هم خاله بیتا اومد و تا یکشنبه پیش ما بود اونم بخاطر تو فینگیلی....اول غریبی میکردی اما بعد کلی دوست شدین و همش براش میخندیدی......خیلی خوب بود یک کم از تنهایی در اومدیم.....
این هم عکس های این هفته از دختر ناز نازی مامان......خیلی عاشقتم عزیزم..
من و دختر جونم از صبح تا شب کلی با هم بازی میکنیم مگه نه مامانیییییییییییی؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ببین چقدر مثل خانمها نشستی اینجا البته زود بلندت کردم که به کمر نازت فشار نیاد
وانیا چیه مامان مگه منو نمیشناسی؟؟؟؟؟؟؟یا مگه من شاخ دارم گلم اینقدر تعجب میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟الهی که من فدات بشم عشق منی تو......
تربچه مامان ...شما چقدر ملوسی میخورمت هاااااااااااااااااااا
وانیا جونم خسته شدی میخوای لم بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجا دارم کلی تلاش میکنم که فینگیلی من بخندی.....من وقت دکتر داشتم و هی نگران بودم نکنه تو ماشین بیتابی کنی واسه همین کلی باهات بازی کردم که خسته بشی و تو ماشین بخوابی...که موفق شدم
دیدی بالاخره خندوندمت...........
اینم نمای نزدیک از یک هلوی خوشمزه........
اینجا من و خاله بیتا برات با پشتی و پتو جایگاه درست کردیم آخه این تربچه مامان عاشق پتو و بازی با پتوئه...لم دادی و تلویزیون میبینی..
وانیا جونم چشمهای نازت خسته میشه ها.......
اینجا حاضر شدیم با خاله بیتا بیرون بریم اما تا سرعت ماشین کم میشد جیغ میزدی خلاصه زود برگشتیم طفلک خاله بیتا که با این حال بدش اومد بیرون چون من خیلی حوصله ام سر رفته بود