وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

چند تا عکس که تازه پیدا کردم...

  عکس بالا مال 2 ماه و نیمی شماست گلم داریم از خرید برمیگردیم..فکر نکن اینجور آروم بودی کلی جیغ و داد زدی تا برگشتیم نزدیک خونه خوابیدی وای دلم ضعف رفت ....قبل از یکماهگی...چه کوچولو بودی وانیای قشنگم... اینجا اول رفتیم دنبال بابا دم شرکت..که به اصرار بابا رفتیم و با همکارهای بابا آشنا شدی..که خیلی مهربون بودن و بعد اومدیم اینجا که من و بابا از قبل از اومدن شما به این دنیا اینجا دیزی میخوریم..خیلی چسبید تو هم همزوان با ما نهارتو میخوردی راجب این زیاد نمیگم...اشکم در میاد زردی داشتی و وزن هم کم کرده بودی خواب به چشم نیومد تا خوب شدی از بابا حمید و مامان جون پروین متشکرم که این سختی رو برام کم کردن..ایشالا ...
21 دی 1392

سفر به اصفهان..

کوچولوی مامان دومین سفرت به اصفهان بود که برای تاسوعا و عاشورا قرار شد بریم تو شدید سرما خورده بودی و اینقدر سرفه میکردی که مامان داشتی از ترس میکشتی و من حمام رو پر از بخار میکردم تا یک کم بهتر بشی روزی که میخواستیم بریم خاله بیتا اومد که این چند روز تعطیلی اینجا بمونه و هر کار من و بابا حمید کردیم راضی نشد بیاد بابا ساعت 6 اومد و ما کم کم راه افتادیم همون اول راه شروع کردی به سرفه و گریه و منم از دیدن درد تو داشتم میمردم..بعد من و تو رفتیم عقب ماشین و عوارضی تهران خوابت برد تا وقتی که ساعت حدود 2 رسیدیم...و مامان جون زهرا و عمع آوا کلی از دیدنت خوشحال شدند...فردا صبح باز سرفه و گریه ...که با بابا و عمه سودابه بردیمت دکتر اونجا وزنت کردیم ...
21 دی 1392

عقد خاله شیوا...

عزیز دل مامان میخواهد بره عروسی.... .   این خاله شیواست که عروس داره میشه...خاله شیوا مبارک خوشبخت شی الهی   روز عقد قرار شد من با خاله هات بریم آرایشگاه و بعد اگه تو دختر خوبی بودی من و بابا حمید بریم و یه عکس عشقولانه بگیریم..قرار شد تو و آندیا رو هم ببریم که اگه طول کشید خانم طلا گرسنه اش نشه آخه تربچه من شیشه نمیگیره.سه تایی با این جوجه ها رفتیم اول خاله شیوا رو دیدیم که مثل ماه شده بود.اونجا تو و آندیا آرایشگاه رو گذاشتین رو سرتون..خیلی باحال بود آرایشگرها یکی آندیا رو که هی میگفت کیک میخوام برد بیرون و یکی هم خانم گل منو برد رو پاش خوابوند..خلاصه مامان خوشگل کرد که بریم خونه و بعد عکاسی...اول رفتیم خونه با با جون ...
21 دی 1392

دخترم میخواد بره سفر

تربچه مامان اولین سفر زندگیت 23 مهر بود یعنی توی 40 روزگیت.... 24 ام قرار بود عروسی فرزانه جون باشه و 11 آبان عقد خاله شیوا بود..ما قرار شد 23 ام بریم و تا عقد خاله شیوا بمونیم تا بابا حمید بیاد دنبالمون..   14 ام بعد از برگشتن از بهداشت و گرفتن قد و وزن پرنسس خانمم رفتیم و برای 23 ام مهر ساعت 5 و 20 دقیقه صبح بلیط گرفتیم.. یه شب قبل پرواز فهمیدیم عروسی فرزانه جون به هم خورده و فقط شهر کرد مراسم دارن و صبح 22 ام بابا حمید رفت ابادان و ما دو تا مادر و دختر عصر رفتیم شهر آرا لباس بچه دیدیم بعد رفتیم فرودگاه دنبال بابا که دختر جونمون تو راه بنای جیغ گذاشت و کولیک اومد سراغش...داشتم دیوونه میشدم تا رسیدیم فرودگاه که خواب رفتی..بابا و...
13 دی 1392

اولین سفر دخترم به شهر مامانش بود

وانیای ناز مامان از 23 مهر تا 11 آبان مهمون شهر مامان بودی تو این سفر با مادر بزرگ مامان که بی بی صداش می کنیم کلی آشنا و دوست شدی بابا بزرگتو دیدی و به جز سه روز اول که همش تربچه خانم خواب بودی باز شبها جیغ و گریه .....   شبها با بابا جون و مامان جون و خاله شیوا میرفتیم با ماشین میچرخیدیم و بستنی میخوردیم..عصبانی نشو مامان جون بزرگ شدی تو هم بستنی میخوری...چند بار هم هم که دختر نازی بودی و آروم خوابیدی من با خاله شیوا رفتم یک کمی بیرون..با عمو سروش آشنا شدی و از مامان جون و بابا جون پارسیان عیدی گرفتی تو عید قربان..بابابزرگ مامان رو دیدی که اونم مثل همه گفت که دخترم کپی باباشه و من خیلی هم خوشحال میشم که وقتهایی که از بابا...
13 دی 1392

واکسن دو ماهگی فندق مامان

خوشکل مامان فردای روزی که از بهبهان برگشتیم سرما خوردی و چون 14 آبان یعنی دو روز بعد از اومدنمون باید واکسن میزدی کلی نگران بودیم...و من همش از نی نی سایت تجربیات مامان های دیگه رو از واکسن نی نی هاشون میخوندم...بالاخره 14 ام شد و گل قشنگ خونمون دو ماهه شد.صبح با هم رفتیم بهداشت اما چون سرما خورده بودی واکسن رو عقب انداختیم تا خوب شی..قدت 60 شده بود و وزن 500/5 و دور سر 40 بود...که عالی بود گلم..من و بابا کلی از بزرگ شدنت لذت میبریم..چند روز بعد بردیمت دکتر چون خوب نشدی  ولی دکتر گفت واکسن رو بزنیم ..صبح 19 آبان قرار شد بریم و من از خاله مژگان که همسایه مهربونمونه خواستم بیاد همراهمون..قطره استامینوفن هم خریده بودم از قبل .. اول قطره ...
20 آذر 1392
1