یه عالمه خبر و حرف و .........نیم سالگی وانیا خانم

خیلی وقته فرصت نکردم برات بنویسم مامان رو ببخش دخترم از پاقدمت ماشین رو تحویل گرفتیم...و وارد خونه نو شدیم..مامان بزرگها هم زحمت کشیدن و اومدن کمک و همه چیز خیلی سریع جمع و جور شد....اول یه کم غریبی میکردی اما الان دیگه کاملا اجتماعی شدی و عاشق بیرون رفتنی ..تو این یکماه که نشد برات بنویسم کلی تغییر کردی دو تا دندون کوچولو و ناز عین مروارید جوونه زده رو فک پایینت و برات آش دندونی پختم..دندونت دقیقا تو ماهگرد 6 ماهگیت دراومد برات یه تولد 3 تایی کوچیک گرفتیم ودو روز بعد هم خانم خانمها رو بردیم آتلیه که خیلی خوش گذشت با اینکه خیلی بد قلقی کردی اما عکسات عالی شدن.......قبلش رفتیم شرکت بابا که حسابی دلبری کردی و کلی هم با همه دوست شدی......با خاله بیتا هم حسابی جوری و دو روز که اینجا بود همش با هم بازی میکردین دیروز رفتیم چکاب 6 ماهگی..وزن تربچه من 8 کیلو و قد 68 و دور سر44 بود دکتر خیلی راضی بود وانیا دوستت دارم و با کمال میل همه وقتم در اختیار توست فرشته نازم........................

خدا نکنه چشمت به روزنامه و کاغذ بیفته.......در چند ثانیه ریز ریز میکنی

نیم سالگیت مبارک قشنگترینم ..عزیزترینم......دوستت دارم

بازیهای پدر دختری..........منم دلم بابامو خواست ..................

انگشتهای قشنگتو تو کیک فرو کردی و میخواستی بخوریش....جیگرم درسته تولد شماست اما کیکش مال ماست الهی فدات بشم من..

چرا هی عکس میگیرین من کیک میخوام...........؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اثر انگشت وانیا خانم رو کیک تولد...........الهی فدای انگشتهای کوچولو و نازت بشم من

مامان من حاضرم بدو بریم گردش...

چند دقیقه بعد از این صحنه کل بازار هفت حوض از صدای جیغ این خانم از مغازه ها اومدن بیرون که چی ..خانم خوابش میاد و ما برگشتیم

فدای تیپ اسپرتت برم جیگرم..

مامان ولم کن میخوام بازی کنم...

مامان جون پروین این عکس تقدیم به شماست

 یه گل خوشگل بدم بابا که الان میاد منو ببره ددر...

یکی کمه یه دسته گل آماده کنم بدم به مامان بابام که هی منو ببرن گردش