واکسن 4 ماهگی وانیا خانم..
امروز گلم نوبت واکسن زدنت رسید که بابابی مهربون قرار شد تنهامون نگذاره اول رفتیم بانک من کارت عابر رو گرفتم بعد رفتیم بابا کار بانک خودشو انجام داد و رفتیم سمت بهداشت که شما مثل یه فرشته ناز خوابت برد..
تا که رسیدیم و ما بیدارت کردیم که مثل همیشه شروع کردی به خندیدن..خانم وفایی اول قطره فلج رو داد که صورت نازت پر اخم شد و داشتی بازی میکردی که واکسن حاضر شد و من رفتم بیرون بابا پاهات رو گرفت و جیغ بنفش که به آسمون رفت..الهی بمیرم و درد کشیدنت رو نبینم..بابا زود بغلت کرد و تو ماشین آروم شدی اومدیم خونه کمپرس سرد و قطره استامینوفن یه کم آرومت کرد بابا هم دیگه نرفت سر کار تا شب هم یک کم بیتابی میکردی اما چون هر ٤ ساعت قطره میخوردی تب نکردی تازه عصر هم با بابا رفتیم انقلاب باباجونت کتابهای خودش رو خرید و ٢ تا کتاب هم خرید که تو نگهداری این فرشته ناز به ماکمک کنه همه بچه ها سالمند اگر...و همه بچه ها تیزهوشند اگر....که به همه توصیه میکنم
این هم به خیرگذشت. الهی همیشه سلامت باشی پرنسس خونه ما.. ..