وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

سفر به اصفهان..

1392/10/21 14:49
نویسنده : مامان مینا
269 بازدید
اشتراک گذاری

کوچولوی مامان دومین سفرت به اصفهان بود که برای تاسوعا و عاشورا قرار شد بریم تو شدید سرما خورده بودی و اینقدر سرفه میکردی که مامان داشتی از ترس میکشتی و من حمام رو پر از بخار میکردم تا یک کم بهتر بشی روزی که میخواستیم بریم خاله بیتا اومد که این چند روز تعطیلی اینجا بمونه و هر کار من و بابا حمید کردیم راضی نشد بیاد بابا ساعت 6 اومد و ما کم کم راه افتادیم همون اول راه شروع کردی به سرفه و گریه و منم از دیدن درد تو داشتم میمردم..بعد من و تو رفتیم عقب ماشین و عوارضی تهران خوابت برد تا وقتی که ساعت حدود 2 رسیدیم...و مامان جون زهرا و عمع آوا کلی از دیدنت خوشحال شدند...فردا صبح باز سرفه و گریه ...که با بابا و عمه سودابه بردیمت دکتر اونجا وزنت کردیم که وزنت با لباس 900/4 بود و یک کم راحت شدم که وزن کم نکردی..دکتر دارو داد که اگه بهتر نبودی بهت بدیم بعد رفتیم خونه دایی بابا که نذری داشتن اونجا هم اینقدر بیتابی کردی که من همش تو اتاق بودم و دختر عموت صبا جون هم کلی مواظبت بود...فردا نهار رفتیم خونه عمو سعید که اونجا یک کم بهتر شده بودی و اونجا هم نذری داشتند.شب شام خونه عمه سودابه بودیم که قبل رفتن باز سرفه و خلط ...اونجا همش خوابیدی و فردا هم نهار خونه عمو مسعود که باز هم بیتاب بودی.. البته یک کم بهتر بودی و از اونجا راه افتادیم تهران..تو راه اینقدر گریه کردی که من و باب کلی ترسیدیم..شب که رسیدیم خوابیدی و از فردا بهتر شدی عزیز مامان...

اینم عکسایی که عمه جونت ازت گرفت

 

 

راستی مامان جون زهرا برات یه زاکت و کلاه خیلی ناز بافته بودن که یه کوچولو هنوز بزرگه برات اما خیلی نازه...........دستشون درد نکنه

دیگه با سابقه کارهات تو عقد خاله شیوا و مهمونی های اصفهان فهمیدم تو شلوغی کلافه میشی و دوست داری همش تو خونه باشی فندق جون مامان و بابا......

دیگه مریض نشو عشقم..........ناراحت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فریده
14 آذر 92 10:16
سر بزن
mahtab
19 آذر 92 9:25
پسر منم بیمارستان بهمن به دنیا اومده گویا اهل اصفهانین؟ خونواده همسر منم اصفهانین