اولین سفر دخترم به شهر مامانش بود
وانیای ناز مامان از 23 مهر تا 11 آبان مهمون شهر مامان بودی تو این سفر با مادر بزرگ مامان که بی بی صداش می کنیم کلی آشنا و دوست شدی بابا بزرگتو دیدی و به جز سه روز اول که همش تربچه خانم خواب بودی باز شبها جیغ و گریه .....
شبها با بابا جون و مامان جون و خاله شیوا میرفتیم با ماشین میچرخیدیم و بستنی میخوردیم..عصبانی نشو مامان جون بزرگ شدی تو هم بستنی میخوری...چند بار هم هم که دختر نازی بودی و آروم خوابیدی من با خاله شیوا رفتم یک کمی بیرون..با عمو سروش آشنا شدی و از مامان جون و بابا جون پارسیان عیدی گرفتی تو عید قربان..بابابزرگ مامان رو دیدی که اونم مثل همه گفت که دخترم کپی باباشه و من خیلی هم خوشحال میشم که وقتهایی که از بابات دورم با دیدن تو انگار بابات رو میبینم
از جالبترین خاطرات این سفر این بود که یک شب بدون گریه خوابیدی و تا فردا ساعت 9 همش خواب بودی و من از نگرانی دیوونه شدم با مامان جون و عمو سروش و خاله شیوا رفتیم بیمارستان و دکتر ومامانت داشت دیوونه میشد..که خانم بیدار شد و اون شب با گریه های تا نصفه شبت به مامان گفتی مزاحم خوابت نشم ...
این سه هفته مثل باد گذشت و دو روز قبل عقد خاله سیما و عمو ارش و آندیا جون که من عاشقشم اومدن قبلش هم خاله بیتا اومده بود و کلی از دیدنت ذوق کرد بابای مهربون دخترم هم روز قبل عقد رسید و پدر و دختر بعد از سه هفته هم رو دیدن