وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

عکس های 4 ماهگی

عافیت فرشته ناز خونه ما.. قربون اون چشمهای نازت تربچه مامان... نکن دهنت عزیز مامان.... الهی قربون اون خنده های نازت ..فدات دختر مهربونم... وانیا میخوابی دلم برات تنگ میشه...بیدار شو مامان..چه ناز خوابیدی عشقم. دختر جونم خودتو برای بابا لوس میکنی.............میدونی نازت خریدار داره نفسم؟؟؟؟؟؟ داری برا عمه میخندی و رو شونه های من هی وول میزنی...شیطونی هاااااا دخترم حاظر شده بره مهمونی خونه خاله مریم و محیا گلی...بعد از ده سال مامان دوستش رو میبینه وای که چه حالی داره بیرون رفتن های مادر دختری...منم مامانمو میخوام خوووووووووووووو   ...
21 دی 1392

سفر به اصفهان..

کوچولوی مامان دومین سفرت به اصفهان بود که برای تاسوعا و عاشورا قرار شد بریم تو شدید سرما خورده بودی و اینقدر سرفه میکردی که مامان داشتی از ترس میکشتی و من حمام رو پر از بخار میکردم تا یک کم بهتر بشی روزی که میخواستیم بریم خاله بیتا اومد که این چند روز تعطیلی اینجا بمونه و هر کار من و بابا حمید کردیم راضی نشد بیاد بابا ساعت 6 اومد و ما کم کم راه افتادیم همون اول راه شروع کردی به سرفه و گریه و منم از دیدن درد تو داشتم میمردم..بعد من و تو رفتیم عقب ماشین و عوارضی تهران خوابت برد تا وقتی که ساعت حدود 2 رسیدیم...و مامان جون زهرا و عمع آوا کلی از دیدنت خوشحال شدند...فردا صبح باز سرفه و گریه ...که با بابا و عمه سودابه بردیمت دکتر اونجا وزنت کردیم ...
21 دی 1392

عقد خاله شیوا...

عزیز دل مامان میخواهد بره عروسی.... .   این خاله شیواست که عروس داره میشه...خاله شیوا مبارک خوشبخت شی الهی   روز عقد قرار شد من با خاله هات بریم آرایشگاه و بعد اگه تو دختر خوبی بودی من و بابا حمید بریم و یه عکس عشقولانه بگیریم..قرار شد تو و آندیا رو هم ببریم که اگه طول کشید خانم طلا گرسنه اش نشه آخه تربچه من شیشه نمیگیره.سه تایی با این جوجه ها رفتیم اول خاله شیوا رو دیدیم که مثل ماه شده بود.اونجا تو و آندیا آرایشگاه رو گذاشتین رو سرتون..خیلی باحال بود آرایشگرها یکی آندیا رو که هی میگفت کیک میخوام برد بیرون و یکی هم خانم گل منو برد رو پاش خوابوند..خلاصه مامان خوشگل کرد که بریم خونه و بعد عکاسی...اول رفتیم خونه با با جون ...
21 دی 1392

پستونک..............

    دختر لجباز مامان که به فرمایش بابا اون اولها میگفت برا شیشه و پستونک زوده وقتی خواستی بری سر کار خودم درستش میکنم...اما تو دختر بلا پستونک لازم شدی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چون من شده بودم پستونک تو چون دستهاتو اینقدر میخوردی که میترسیدم تمام شه اما هر کار کردیم نمیگرفتی تا یک شب خیلی عادی بابا پستونک رو گذاشت دهن شما و دیگه ول نکردی و هنوز هم خیلی دوس داری اما من تا مجبور نشم نمیگذارم زیاد بخوری من از تو لجبازترم..                                  &nb...
16 دی 1392

وانیا در سینما ازادی...

گل قشنگم هنوز یه ماهه نشده بودی که با بابا رفتیم سینما با کلی استرس که وسط فیلم جیغ نزنی..تمام مدت که فیلم پخش میشد تا چشاتو وا میکردی تشویق به شیر خوردنت میکردم و خدا رو شکر به خیر گذشت بعد از فیلم هم رفتیم رستوران هانی اکسپرس طبقه دهم سینما..اونجا کلی شلوغ کردی و همزمان با ما تو هم شام خوردی جیگر مامان  این هم عکسای دختر گلم که مامان بابا عجیب دوسش دارن..   فدای تو دختر گلمممممممممممممم نفسمممممممممممممممممممم   ...
16 دی 1392

روز یکماهگی دختر جون ما...

قشنگ مامان برای اولین بار با مامان جون پروین تو 15 روزگی رفتیم بهداشت که  برات پرونده تشکیل بدیم اما گفتن اسم نازت رو ثبت میکنن و بقیه مراحل رو تو روز یک ماهگیت انجام میدن.. یک ماهگیت من تنها بودم چون دیگه مامان جون رفته بود و اولین بار مادر و دختر تنهایی رفتیم بیرون..تو خیلی ناز تو کریر نشسته بودی و منم کمربند ماشینو محکم بسته بودم..اونجا خانم وفایی وانیای خوشگلمو وزن کرد که وزنت با لباس 500/4 کیلو بود که 300/4 ثبت شد و قدت 55 سانتی متر بود و دور سرت همون 38 بود که همه چی خوب بود و پرنسس من با اینکه من نگران کم شیر خوردنت بودم اما همه چی خوب بود...یه بار دیگه هم آزمایش غربالگری ازت گرفتن و قرار شد خبر بدن... بعد هم رفتیم بلیط ...
13 دی 1392