وانیاوانیا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

وانیا یک هدیه از بهشت

کولیک و دل درد وانیا

جیگر مامان از 3 هفتگی عصرها حدود 6 گریه های شدید میکردی و گاهی تا 3 صبح طول میکشید البته چند بار تا 5 صبح و 8 صبح هم بود و من آقای پدر از گریه دختر جونمون دیوونه میشدیم  قطره کولیک هم خیلی اثر نداشت..بمیرم که دخترم چقدر درد میکشید. در جهت کم شدن دردهای کولیکی من لبنیات و حبوبات و میوه های نفاخ و خیلی چیزهای دیگه رو حذف کردم....اما جالبه که همزمان با سرماخودگیت این کولیک لعنتی بطرز معجزه آسایی تو دو ماهگیت ناپدید شد و ما تازه با خواب شبانه آشتی کردیم و ازهمه مهمتر دیگه میتونم لبنیات که عاشقشم رو بخورم...جالبه که چون قطره کولیک تمام شده بود بابا جونت سریع یکی دیگه خریده بود که خوشبختانه دیگه لازم نشد بازش کنیم و برات یادگاری نگه میدارم......
20 آذر 1392

واکسن دو ماهگی فندق مامان

خوشکل مامان فردای روزی که از بهبهان برگشتیم سرما خوردی و چون 14 آبان یعنی دو روز بعد از اومدنمون باید واکسن میزدی کلی نگران بودیم...و من همش از نی نی سایت تجربیات مامان های دیگه رو از واکسن نی نی هاشون میخوندم...بالاخره 14 ام شد و گل قشنگ خونمون دو ماهه شد.صبح با هم رفتیم بهداشت اما چون سرما خورده بودی واکسن رو عقب انداختیم تا خوب شی..قدت 60 شده بود و وزن 500/5 و دور سر 40 بود...که عالی بود گلم..من و بابا کلی از بزرگ شدنت لذت میبریم..چند روز بعد بردیمت دکتر چون خوب نشدی  ولی دکتر گفت واکسن رو بزنیم ..صبح 19 آبان قرار شد بریم و من از خاله مژگان که همسایه مهربونمونه خواستم بیاد همراهمون..قطره استامینوفن هم خریده بودم از قبل .. اول قطره ...
20 آذر 1392

وبلاگ دخترم جائی که...

وانیای من 14 شهریور ساعت 8 صبح چشمهای قشنگشو به این دنیا باز کرد...اولین بار که روی ماهشو دیدم قشنگترین لحظه عمرم بود این وبلاگ قراره جایی باشه که لحظه های قشنگ بودن کنار این فرشته کوچولو رو با بقیه دوستها و خانواده هامون شریک باشیم.جایی که خاطرات بزرگ شدنت ثبت شه و وقتی برای خودت خانم شدی چیزهایی رو که خودت یادت نمیاد اینجا پیدا کنی.....   ...
20 آذر 1392